همیشه در زندگی به دنبال این بودم که به طریقی برای دیگران مفید باشم.
ببخشم، مهربانی کنم و دست گیری نمایم.
دوست داشتم آنقدر داشته باشم که در کنار آسایش خودم، برای دیگران نیز رفاه فراهم نمایم.
باری از دوش کسی بردارم، غمی از چهره ای بزدایم و لبخند بر لبی بنشانم.
آرزوی دیرینه من انسانیت را با تمام و کمال داشتن بود.
بعد از سال ها دریافتم، اگر آنقدر از مال دنیا ندارم که ببخشم، می توانم از محبتم به دیگران هدیه کنم.
سرمای خانه ای را نتوانستم گرم نمایم، دل سردی را گرما ببخشم.
نان شب نتوانستم بدهم لااقل نان بری نکنم.
و این خود برای انسانیت کافیست.
چرا که به برخی آدمها باید گفت: “مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان”